یه پاتوق برای همه نوکرای ارباب



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


♡﷽♡
                                            
#رمان_رؤیاے_وصـــــال 

#قسمت_دوم


مامان  به پشت دستم  زد
مامان_ بخور اینقدر حرف نزن بہ جاے این بلبل زبونے ها یه کم با خودت فکر کن 26 سالته  اینقدر بهونہ هاے الکے برای ازدواج نکردن نیار .
_چشم حتما ، شما امر بفرمایید الساعہ اطاعت مے شود.
مامان با افسوس سرے ت داد و گفت: 
تو درست بشو نیستے حُسنا خانم !

بعد از خوردن غذا ظرفها را توی سینک گذاشتم و مشغول شستن شدم .

_راستے احسان برای ناهار میاد؟ 
مامان_ نه گفت عصر میام 
_سربازے هم سربازے هاے قدیم، آقا صبح میره، ظهر میاد خونه، خوبه والله
 
_ به جای اینکه خداروشکر کنی داداشت جاش خوبه راحته ، این حرفها رو میزنی؟ خواهر هم خواهرای قدیم  
 
_خب راست میگم دیگه 
مامان _تو هم شدی مثل الهام
ای وای الهام، چقدر دلم برای ته تغاریم تنگ شده باید یه زنگ بهش بزنم بچه ام راه دوره معلوم نیست چی میخوره، چیکار میکنه.دلم نمے خواست بره شیراز 
 
_آره منم خیلی دلم براش تنگ شده، مامان جان مهم اینه خودش راضیه میگفت دلم میخواد برم شیراز پیش سعدی و حافظ و آب رکناباد
 
مامان مشغول صحبت کردن با الهام شد. 
بعد از تماس  با الهام روی صندلی ناهارخوری نشست و با گوشیش مشغول شد. 
باید یہ جوری سر صحبت را باز کنم .

_مامان من خیلے دلم یہ سفر زیارتے میخواد ، بین ترم که تعطیلم دلم میخواد برم.
جوابے دریافت نشد .
  
_مامان خانم با شمام 
مامان _هااا نمیدونم. چی بگم؟ با دایے ات صحبت میکنم  سه چهار روزی آخر هفته که من هم تعطیلم بریم مشهد.البته باید ببینم دایے ات هم میتونه بیاد .

نمے دونستم چطورے باید بگویم که منظورم مشهد نیست. 
  هر بار کہ صحبتش پیش می آمد ، اتفاقے می افتاد .قبل تر ها اطرافیان میگفتند چرا نمیرے؟ !
می گفتم برای سوختن آماده نیستم.
 تحمل کربلا رفتن نداشتم .خیلے ها درک نمے کردند و میگفتند  این حرفها اَداست . 

دوست نداشتم ساده بروم . باید آماده می شدم برای درد کشیدن. برای فهمیدن. برای رشد کردن .برای امتحان شدن .مبتلا شدن .مجنون شدن 
آرے مجنون شدن .

این اواخر کہ خودم را آماده تر کرده بودم وقتے صحبتش پیش می آمد  مامان میگفت الان امن نیست نمیشه رفت .
هربار یک چیزی مانع می شد .الان هم شجره ی ملعونه ای به اسم " داعش".



به نام خدا

                                            

#رمان_رؤیاے_وصــــال  


#قسمت_اول



خسته از درس و دانشگاه مخصوصا این سال آخرے که با سختے بسیار  تخصص رشته ارتوپدی قبول شدم .دنبال راهی برای رفع خستگے هایم مے گشتم. ازوقتے یادم می آید فقط درس خواندم .

مخصوصاً بعد از فوت پدر.

میگن دخترا بابایے اند و من همون دختر بابایےِ بابا هستم کہ روزگار عجیب تلخش کرده اما بخاطر مادرم ، شیرین میگذرانم .

 

این روزها به تنوع نیاز داشتم .آن هم از نوع عشق و حالِ مخصوصِ خودم .


به در آشپزخانه که رسیدم بوی خوش غذا مستم کرد ایستادم وعمیق بو کشیدم.

_سلام مامان جونم 

 سریع برگشت

_اِه سلام مادر خوبی؟خسته نباشے ؛کِے اومدی ؟

_ممنون  همین الان به به عجب بویے 

چقدر گرسنه ام .


_بشین الان برات غذا مے کشم

_شما نخوردید؟

_نه عزیزم منتظر داییتم 

_میشہ من زودتر بخورم خیلی خستہ ام میخوام یہ کم استراحت کنم .

قول مے دهم بقیہ روزها هر وقت تونستم در کانون گرم خانواده دور هم غذا بخوریم .(مامان همیشہ از اینکه هرکسے جدا غذا بخوره اونهم  در اتاق بشدت مخالف بود میگفت صفاے خانواده به دور هم بودنش هست.بخصوص بعد از پدر.)


_اینقدر زبون نریز. 

 نہ که الان بگم نخور حرف گوش مے کنی . برو لباساتو عوض کن بیا برات غذا بکشم .

_ به روی  چشم خانم معلم!


 به سمت اتاق کہ مے رفتم  صدای غُرغُرش را  شنیدم :

_تا وقتے پیر بشید ما باید جلوتون غذا بزاریم.


  دکمه هاے لباسم رو باز  کردم با صدای بلند گفتم : آخیش چقدر حال میده از راه برسی غذاے آماده جلوت بذارن. خدایا این خوشے رو از ما مگیر .الهی آمین 


بہ  آشپزخونہ  کہ بر گشتم مامان گفت:

_ بلہ معلومہ باید کبکت خروس بخونہ منم اگر یه بدبختے بود شب و روز جلوم غذا میگذاشت بندرے مے رقصیدم .بعد بگید مامان بد .

 با حالت افسوس آهی کشید و گفت: 

کے قدر ما رو مے دونہ.


پشت لبم رو گاز گرفتم و گفتم

 _أستغفرالله حاج خانم این حرفہا چیہ ؟ الان ملائکہ خونہ فرار میکنند.  

شما سرور مایے . 

من غلط بکنم این حرف رو بزنم .


همون لحظہ  از سر جام بلند شدم و 

 از گونہ اش یه ماچ آبدار وعمیق گرفتم. از همون هایی که مامان میگہ تف تفی .


_بے خود نیست زمین  دهان بازمے کنه و بهشت زیر پاتون یہ هویے در میاد دیگه. 

اگر بگے تا خود صبح بندری برقصم برات مے رقصم مادمازل ،چه برسه به رقص عربی مثل اجدادت

أنت فے قلبی.

 دست هاشو گرفتم و گفتم اینجورے .

(مادر بزرگ مادریم کویتے بود. دست وپاشکسته عربے یاد گرفته بودم) 


_خُبہ خُبہ بشین سر جات نمے خواد مزه بریزے اگر بندری بلد بودے که اینجا نبودے .

_اِه پس کجا بودم ؟

مامان _خونه شوهر 

با حالت گریه و لب و لوچه آویزون گفتم:

 _آره راست میگید چقدر من ترشیده شدم.اے واے پس این سوار بر اسب سفیدم کے میاد ؟ 

آه کجایے ای یار من .کجایے دقیقا کجایے؟


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها